بابالنگ دراز ،اولین قصه
سوفياي من ،عزيزم،قشنگم،همه زندگي من سلااااااام
صبحت بخير ماماني ،ديشب خوب خوابيدي؟سوفي جونم خيلي دلم براي ددي تنگ شده
فقط خودت و خداي خودت ميدونند چقدر جاش خاليه.بميرم كه لحظه زايمان بابات او صورت ماهتو نميبينه،اما خدا صبر و براي اين روزها به بنده هاش داده
خوب ٣٢ هفتگيت مبارك
قربونت برم ميخوام امروز برات اولين قصه رو بگم،ميدونم خوب داري مامان و نگاه ميكني و منتظر قصه هستي قربون اون گوش هاي نخودچي برم.
خوب اين قصه ،كارتون مورد علاقه من هم هست: daddy long legs
در داستان جذاب بابا لنگ دراز اثر جاودان جین وبستر، قهرمان داستان کودکی باهوش ، مهربان و دوست داشتنی به نام جودی ابوت است که به کمک فرد خیری که از او فقط سایه ای با پاهای دراز در ذهن دارد از درد و غم رها می شود و حتی به دانشکده راه می یابد. او در دانشکده دوستان خوبی مثل سالی و جولیا پیدا میکند و در آخر به هویت بابای محبوبش-بابا لنگ دراز- پی می برد............
خوب تا این جا رو داشته باش قشنگم تا بقیه قصه را وقتی اومدی پیش مامانی برات بگم.
و اما غصه امروز ما:
یکی بود یکی نبود،غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود........
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی