روزی که خدا به من دخمل داد
سوفیا خوشگلم اين عكس براي من خيلي عزيز من اينجا ٣ ماهم تمام شده بود صبح اون روز با مادر و خاله نگارت رفتيم سونوگرافي اولين بار بود كه تورو تو شكمم ديدم همش دلم ميخواست زود تموم بشه و اقاي دكتر بگه بچت سالمه كه خدا رو شكر گفت همه چي خوبه و بچت سالمه. وقتي داشت سونوگرافي ميكرد يه دفعه گفت بچت دختر من و خاله نگارت يه دفعه به هم نگاه كرديم و خيلي خوشحال شديم من نا خدا گاه اشک میریختنم ،خاله نگار دستم و گرفت تا آروم شدم انگار خدا دنیا را به من داده بود. بعد مامان و بابام بهم زنگ زدن و كلي خوشحالي كردن اون روز رفتم خونه مامانی يه سري لباس نوزادي دخترونه داشتيم اورديم روي مبل چيديم ك...